Wednesday, April 18, 2007


يادش بخير آن زمان كه نوجوان بوديم و اوج انقلابي گري ومذهب بود.
دوستي ارمني داشتم كه آنتوان نام داشت.
هربار كه از پيشش برمي گشتم مجبور بودم دست ورويم را بشورم تا از نظر خانواده نجاستم پاك شود.يكبار پرسيدم چرا اينها نجس اند.
مادربزرگم گفت :اينها كونشان را نمي شورند.
چندروز بعد با خجالت از آنتوان پرسيدم كه تو كونت را نمي شوري.
قهر كرد ورفت.
فردا مدير مدرسه من را خواست وتوضيح داد كه ارامنه نه تنها كونشان را مي شورند بلكه مثل من وشما انسانند والبته ايراني.
نظير همين اراجيف درباره بهاييان نيزگفته مي شد.
هميشه شنيده بوديم كه بهاييان كثيف و نجس هستند.
بزرگترهاي خانواده مي گفتند كه بهاييان آدمهاي بد وخطرناكي هستند.
(چه شناخت عميق ومبسوطي!!)
يكبار كه قلبم درد مي كرد مرا بالاجبار به نزد دكتر فريدوني بردند.
پزشكي ديدم مهربان وخوش برخورد.
واين اولين وآخرين باري بود كه اورا ديدم .
وقتي به خانه رسيديم پدرم گفت كه او بهايي است.
گفتم اگر او بهايي است وكافر و نجس ، پس ما چه هستيم؟

رايحه درد(دفتر شعر)-عطا...فريدوني
http://rapidshare.com/files/26613652/rayehedard.rar

No comments: